
نمیدونم چی باید بگم!حتی هیچ بسم اللهی به ذهنم نرسید که بنویسم بالای نوشتم..اصلا مخم قاطی شده..وقتی دقیق فکر میکنم میبینم سعید فاطمه رو دوست داره و من نباید مانع هیچی بشم..نباید مثله یه نخاله محبت گدایی کنم!نمیدونم...شایدم اشتباه میکنم..اما هرجور که باشه من دلم نمیخواد دنبال کسی برم..دیگه واقعا نمیخوام بهش فکر کنم..بالاخره این قضیه هم به یه جا کشیده خواهد شد..نمیدونم..دیگه بی خیالش..سعید یه پدیده تو زندگی من بود که تموم شد..تموم تموم تموم..
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: my daily memory، ،
